دکتر ابوذر ابراهیمی ترکمان
در بخش نخست آمد که عارفان بیخواستی را سبب کمال و آرامش میدانند و آن جز از طریق نفی خویشتن حاصل نمیشود. نیستی آثار فراوانی دارد؛ همچون فنا که ذکر شد و اینک دنباله سخن:
دوم: نرنجیدن
اگر خواهی نرنجی در حضور رنج و ناکامی
مرنجان و مرنج و هر که رنجاند، مرنجانش
از دیدگاه عارفان، رنجاندن و رنجیدن هر دو نکوهیده است و سعدی بابت ناتوانی در رنجاندن، خدا را شکر میکند:
کجا خود شکر این نعمت گزارم
که زور مردمآزاری ندارم
حافظ نیز این رذیلت را مذمت می کند و گناه را منحصر در آزردن دانسته است:
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعتِ ما غیر از این گناهی نیست
از دید او اگر رنجاندن گناه است، رنجیدن کفر تلقی میشود:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
رنجیدن و رنجاندن هر دو نکوهیده هستند:
مرنج از بهر دنیا و مرنجان
مباش آزرده و کس را میازار
(ابن یمین)
پرسش مهم این است که: «چرا میرنجیم؟» رنجیدن حاصل برآورده نشدن توقعات بر حسب میل و خواست انسان است. و توقعات مبتنی بر «خود اصلپنداری است». اگر کسی خود را مرکز ثقل هستی نشمارد، توقعی نخواهد داشت تا با برآورده نشدنش برنجد.
یک نکته بگویمت به تحقیق بسنج
گر عاقل و کاملی، مرنجان و مرنج:
رنجاندن خلق و رنجشت از طمع است
بگذر ز طمع که این به است از صد گنج
(صفیعلیشاه)
«نیستی» پایه «منیّت» را از بین میبرد و وقتی کسی خود را هیچ بپندارد، به یقین نمیرنجد. نرنجیدن، محصول بیخواستی است.
تا در این صورتیم از کس ما
هم نرنجیم و هم نرنجانیم
(غزلیات شمس)
مولانا دقیقاً به همین معنا اشاره میکند که میگوید:
این همه غمها که اندر سینههاست
از غبار و گَردِ باد و بود ماست
بنابراین نرنجیدن محصول بیخواستی است و بیخواستی خود حاصل «نیستی» است.
در قرآن کریم ۱۴ مرتبه جمله «لاخَوفٌ عَلیهم و لا هُم یَحزنون» آمده است.۶
همین ترکیب در برخی آیات با ضمیر مخاطب «کُم» آمده است. واژه خوف به صورت «اسمی» و واژه «حزن» به صورت فعلی آمده است. به نظر میرسد ترجمه آن به صورت فعلی برای هر دو (خوف و حزن) آنچنانکه رائج است (نمیترسند و اندوهناک نمیشوند)، صحیح نباشد. «لاخوف» به صورت اسمی آورده شده و دقیقتر این است که ترجمه کنیم: امور خوفناک بر آنان کارکردی ندارند و ایشان اندوهناک نمیشوند.
خوف نسبت به امور آینده و حزن مربوط به گذشته است. اصلیترین ویژگی که خداوند به خاطر آن خوف و حزن را از تأثیر بر بندهاش بازمیدارد، تبعیت از هدایت الهی است۷ که در اولین باری که این جمله در قرآن آمده، ذکر شده و در بقیه آیات از مصادیق هدایت آمده است و هدایت الهی حاصل اطاعت از اوست ۸ و اطاعت یعنی رها کردن خواستههای خویش؛ بنابراین تنها کسانی نمیرنجند که بیخواست شوند و خویشتن را در برابر معشوق نبینند.
مست و شوریده چنانم که ز بیخویشتنی
من توام، هیچ نمیدانم اگر خود تو منی
(حکیم نزاری)
از زبان شمس در مقالات آوردهاند: «خوشی من از نهاد من، رنج من هم از نهاد من! اکنون با من مشکل باشد زیستن. آن نیام، آن نیام.»۹
شمس خوشی و رنج را به «خود» نسبت میدهد و منیّت را عامل رنجیدن میداند. در جای دیگری از مقالات فاش میگوید: «هیچ مرا با رنج، نسبتی نیست. هستی من نماند ـ که رنج از هستی بوَد.» ۱۰
مولانا نیز میگوید: «همه رنجها از آن میخیزد که چیزی خواهی و آن میسّر نشود، چون نخواهی، رنج نمانَد.»۱۱
نیستی راهی است به سوی برون رفت از رنجیدن. با نیستی، منیت، توقعات، تعلقات، تعینات وتشخصات که زادگاه وزیستگاه رنجهای بشرند، همه از میان میرود.
سوم: شادی
تا ز کار خلـق آزاد آمـدم
در میان صد بلا شاد آمدم
(عطار)
انباشت خواستههای برآورده نشده، غمافزاست و شادی را میکاهد. بیخویشتنی و بیخواستی، غم برآورده نشدن خواسته را به دنبال ندارد. از نظر ابوسعید ابوالخیر «خوشدلی حقیقی زمانی احساس میشود که قلب انسان از کلیه خواستها وآرزوها تهی شود.»۱۲خواستن و به دست نیاوردن، شادی را از درون انسان میپراند و حتی خواستن و به دست آوردن نیز شادی پایداری به ارمغان نمیآورد؛ زیرا آنچه درد بشر است، دارایی نیست، چه آنکه اگر با دارایی، شادی پدید میآمد باید همه دارایان شاد بودند.
اریک فروم۱۳ در کتاب TO HAVE OR TO BE به همین معنا اشاره میکند که «داشتن» غیر از «بودن» است. تفاوت داشتن و شدن، در مورچه و کرم ابریشم بهخوبی نمایان است. مورچه در پی داشتن و کرم ابریشم به دنبال شدن است. از همین روی، مورچه همواره دانهها را در لانه خود ذخیره میکند و همواره به داشتن میاندیشد؛ اما کرم ابریشم برگ توت را میخورد و ذخیره نمیکند و هیچگاه دارایی ندارد و مدام در مسیر شدن است و در نهایت به پروانه تبدیل میشود و از زیر پا به بالای سرها پرواز میکند.
بیخویشتنی و بیخواستی سبب میشود که انسان، غم خواستن و به دست نیاوردن و یا غم داشتن و از دست دادن را نداشته باشد و شادی همچنان در درونش ماندگار شود. شمس میگوید: «دلی را کز آسمان دایره افلاک بزرگتر و فراختر و لطیفتر و روشنتر است، بدان اندیشه و وسوسه چرا باید تنگ داشتن و عالم خوش را بر خود زندان کردن؟»۱۴ دل فراخی که شمس میگوید، دلی است که بیخواست و بیتعلق است، والا تعلقات فراخی از دل میستاند. حافظ میگوید:
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورَش
مولوی میگوید:
باده غمگینان خورند و ما ز می، خوشدلتریم
رو به محبوسان غم دِه ساقیا، افیون خویش
خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال
هر غمی کو گرد ما گردید، شد در خون خویش
عارفان اگر دم از شادی میزنند، عوامل غمزا و غمافزا را در درون خویش با ترک تعلقات و بیخویشتنی و بیخواستی ازبین بردهاند. آنان با وصل به حق شادماناند: ای وصل تو اصل شادمانی!(دیوان شمس).
پینوشتها:
۶. شش بار در سوره بقره (آیات ۳۸؛ ۶۲؛ ۱۱۲؛ ۲۶۲؛ ۲۷۴؛ ۲۷۷) ؛ آل عمران ۱۷۰؛ مائده ۶۹؛ انعام۴۸ ؛ اعراف (۳۵ و ۴۹)؛ یونس ۶۲؛ زخرف ۶۸؛ احقاف ۱۳
۷. فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوفٌ عَلَیهِم و لَا هُم یَحزَنُون (بقره، ۳۸) ۸. اِن تُطِیعُوهُ تَهتَدوا (نور، ۵۴) ۹. شمس تبریزی، مقالات، ۱۳۷۷؛ تصحیح و تعلیق محمدعلی موحد، چاپ دوم، انتشارات خوارزمی، ج۲، ص۱۵۹ ۱۰. همان؛ ج۱، ص۲۶۹
۱۱. مولانا، فیه مافیه، فصل سیام
۱۲. مایر فریتس، حقیقت و افسانه، ترجمه مهرآفاق بایبوردی، ۱۳۷۸، تهران، چاپ اول، مرکز نشر دانشگاهی، ص۱۵۵ـ۱۶۶ ۱۳. روانشناس و جامعهشناس آلمانی
۱۴. موحد، محمدعلی، شمس تبریزی، ص۱۸۰

شما چه نظری دارید؟